خبرگزاری کردپرس _ اندرون انسان هیچگاه خالی از جایِ پا و رنگِ شَمای پیرامون او نبوده و نیست و تا کنون کسی با این گزاره چنان در نیاویخته که به نادرستی آن فتوا دهد. اما آنچه پیداست و گاهی محل اختلاف، گوناگونی جای پا هاست. به قول صائب تبریزی که قول مولانا را ۴۰۰ سال پس از او در قاب نظم نشاند؛
«هوالغفور ز جوش شراب میشنوم
صریر باب بهشت از رباب میشنوم
تفاوت است میان شنیدن من و تو
تو بستن دَر و من فتح باب میشنوم»
این روزها در آذر۱۴۰۴خورشیدی باران یک ریز می بارد و بذر امید در دل می کارد، همراه گوشیِ همراهم به باغ های موسوم به «پشته» و «چلان»پاوه شتافتم. آرمیدنِ برگ های خزان دیده در نوازش نرم باران آرام بخش است و تنها نجوای باران با آنهاست که سکوت را پاسداری نمی کند.
موبایلم بارِ ثبت و ضبط را از دوشم بر می دارد و لحظات زیبا را از سرنگونی در چاه ویل زمان نجات می دهد و درقاب ویدیو می نشاند.
اما بازگشت به خانه، درب خانهٔ دیگری را بررویم گشود، به دیدار یادداشتهایم رفتم تا راوی ملاقات چند تن از شاعران با باران شوم که چگونه پیرامون خود را در قد و قوارهٔ اندرون خویش وَرز داده، در چارچوبهٔ ذهن و زبان خود عرضه نمودهاند( تبیینش در اختیار دوستان)
نخست: شفیعی کد کنی(شاعر و پژوهشگر نکته سنج با زبانی سَخته و سنجیده)
ای مهربانتر از برگ در بوسههای باران بیداری ستاره در چشم جویباران
آیینهٔ نگاهت پیوند صبح و ساحل
لبخند گاهگاهت صبح ستاره باران
بازآ که در هوایت ، خاموشی جنونم
فریادها برانگیخت از سنگ کوهساران…
دوم: ماموستا گوران(توصیفگررُمانتیک)
بە سەر پاییزی زەردا با بە خوڕ بگری، بە کوڵ بگری،
لەسەر ئاخر گەڵا، ئاخر چڵی تەنیایی گوڵ بگری!
(جا دارد بر این پاییز زرد بسیار غمگنانه گریست)
(بر پیکر آخرین برگ و تنها شاخهٔ باز ماندهٔ گُل گریه کن)
بە خوڕ بگری، بە کوڵ بگری: بەسەر دەشت و دەری وشکا،
بەسەر داری گەڵازەردا، بەسەر پووشا، بەسەر دڕکا
(بسیار و غمگنانه بر دَر و دشت خشک گریه کن)
(بر درختِ برگ زرد، بر خار و بر خاشاک)
سوم؛سید عبدالرحیم مولوی(عارف عشق محور)
شەماڵ، دارانەن ، شەماڵ، دارانەن
زەردی ڕەنگ نە ڕووی وەڵگی دارانەن
تەمەن، گەردەلوول، بادەن، بارانەن
بێزیای وارگەی سەر کۆسارانەن
(ای باد وَزان زرد رنگی برگ های درختان را بنگر)
( مه و گِرد باد و باران است و زمان دل کندن از ییلاق ها فرا رسیده است)
چهارم:سهراب سپهری(صورتگرلحظهها)
باغ باران خورده می نوشید نور .
لرزشی در سبزه های تر دوید:
او به باغ آمد ، درونش تابناک ،
سایه اش در زیر و بم ها ناپدید…
پنجم: ماموستا قانع:(نگران وطن )
ئەی وەتەن پاییز بەخێر بێ، چونکە ئێستا باومە
گەرم و ساردی فەسڵەکەت عەینەن دڵەی شێواومە
باڕەشت ئاهی دەروون و هەورت هەر وەک چاومە
نمنمی باران ئەبارێ وەک تکەی زووخاومە قانع
(ای وطن، پاییز خوش آمد که به موقع آمده و سرد وگرم این فصل چون آشفته دلی من است.)
(باد سرد و سوزانت چون آه درونم و ابرهایت شبیه چشمانم و نم نم بارانی که می بارد قطرات خونابهٔ من است)

نظر شما